سرنوشت 8 شرور خطرناک ایران / از وحید مرادی تا شاه مازندران + جزئیات
تاریخ انتشار: ۱۶ آبان ۱۳۹۹ | کد خبر: ۲۹۸۷۶۷۵۷
ساعت 24-در زیر سرنوشت 6 شرور خطرناک را می خوانید که در این سالها یا به هلاکت رسیدند یا در درگیری کشته شدند یا زندگی شان پشت میله های زندان یا در بستر بیماری هستند. وحید مرادی یکی از شرورهای معروف کشور بود که در ماجرای یک قتل دستگیر شد و پس از انتقال به زندان و در درگیری دسته جمعی در زندان رجایی شهر به قتل رسید.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
وحید مرادی کیست؟!
وحید مرادی اصالتا همدانی است. قدرتنماییهایش در اینستاگرام، خالکوبیهای عجیب روی بدنش، ١٤ بار حبس و چندینسال درگیریهای خونین، سرانجام او را به یک قاتل تبدیل کرد.
کمتر اسم او را شنیده بودیم. اما او به قول خودشان از "خوبای تهران" بود و حضوری پر رنگ و پر سر و صدا در اینستاگرام داشت. عربده می کشید، رجز می خواند و چندین بار به زندان رفته بود. پشت گردنش نوشته بود KING. "عقاب ایران" بود و تمام تنش رد چاقو داشت و تتو. خودش می گفت در تعقیب و گریز های پلیس هفت بار تیر خورده است. وحید مرادی شرور مشهور و سابقه دار تهرانی که چندی پیش به دلیل انتشار ویدیو های تهدید آمیز اش با هانی کرده دیگر شرور تهران دستگیر شده بود بعد از آزادی مرتکب قتل شد و فرار کرد.
وحید مرادی 24 ساعت پس از آزادی از زندان در یک مهمانی شبانه در خیابان ولنجک مرتکب قتل می شود و تصمیم به فرار می گیرید.
وحید مرادی شرور شناخته شده که می دانست دستگیری اش اینبار به اعدام می انجامد، شبانه تصمیم به خروج از مرز داشت که توسط نیروهای امنیتی لب مرز و کوهستان دستگیر شد.
او که با قید وثیقه از زندان آزاد شده بود به همین مناسبت دوستانش برایش جشن آزادی گرفته بودند اما در این جشن او اقدام به کشتن یکی از دوستانش به نام حسین گودرزی کرده و دو نفر دیگر را مجروج کرده بود .
مرادی بعد از کشتن یکی از دوستانش با 10 ضربه چاقو و مجروح کردن دو نفر دیگر قصد خروج از مرز ترکیه را داشت که در آخرین لحظه در 500 متری خروج دستگیر شد.
هانی کُرده پس از درگیری خونین
«هانی کرده» چهره جنجالی زمستان سال گذشته بود که در پی حمله وحشیانه چند تن از ارازل و اوباش خبرساز شد، اما در پی شیوع کرونا اخبارش به حاشیه رفت.
«هانی خمانه» معروف به «هانی کرده» دوم دی ماه سال گذشته مورد حمله افراد ناشناس قرار گرفت و در یک درگیری خونین با اراذل و اوباش شدیدا مصدوم شد. وی ۹ دی ماه به هوش آمد و ۲۷ بهمن از بیمارستان مرخص شد.
این در حالی بود که این گنده لات مشهور حدود 2 ماه تحت درمان بود و تقریبا یک هفته با مرگ دست و پنجه نرم می کرد.
مرخص شدن هانی کرده همزمان شد با زمان شیوع ویروس کرونا و نگرانیهای ناشی از آن و همین امر موجب شد آنگونه که باید مورد توجه قرار نگرفت.
بر این اساس درهفته های اخیر تصاویر متعددی از وی در مناطق مختلف مانند خانه، طبیعت و مناطق دیدنی در صفحات اینستاگرام متعلق به او و دوستان و هوادارانش منتشر شده است.
شاه مازندران از تاجگذاری تا مرگ
محمود طالبی پس از بازداشت با کیفرخواست "محاربه"از سوی دادستان روبه رو شد. کیفرخواستی که مجازات آن اعدام است. اما پرونده او از دادستانی بابل خارج و در اختیار دادستانی ساری قرار گرفت. دادستان ساری چنین جرایمی را متناسب با اتهام افساد فیالارض نشناخته بود.
محمود طالبی مجرم مشهور و سابقه دار اهل مازندران مشهور به "شاه مازندران"در زندان بابل درگذشت. پزشکان می گویند علت مرگ او سکته قلبی بوده است.
زمستان سال 94 تصاویر قدرت نمایی فردی در فضای مجازی به شکل گسترده ای منتشر شد که خود را "شاه مازندران" معرفی می کرد. این تصاویر که حاوی قدرت نمایی و خشونت ورزی فردی با هویت محمود طالبی بود، جو عمومی استان مازندران و حتی استان های همجوار را تحت تاثیر خود قرار داد.
تصاویر منتشر شده از محمود طالبی نشان می داد که او یکی از اوباش بابل را ربوده و با قمه و خشونت فراوان او را مورد ضرب و شتم قرار می دهد.
این اقدام در راستای ضرب شست نشان دادن به دیگر اشرار منطقه مازندران بود. محمود طالبی می خواست نشان دهد او "شاه" است.
پس از انتشار این تصاویر، ویدئو های دیگری از قدرت نمایی و رجز خوانی افراد دیگر علیه او و شبیه به او در فضای مجازی منتشر شد. به گونه ای که اشرار استان گلستان، سمنان و دیگر استان ها نیز شاخ و شانه می کشیدند.
شاخ و شانه کشیدن شاه مازندران پس از آن آغاز شد که او از زندان و تبعید آزاد شده بود. او مدتی پیش از خودنمایی رسانه ای در سیستان و بلوچستان دوران محکومیت و تبعیدش را می گذراند، که با کسب رضایت از شاکیانش از زندان آزاد شد. او محکوم به مشارکت در قتل بود.
پس از این اتفاق و دست به دست شدن ویدئوها دادستانی مازندرانی و شهر بابل وارد میدان شد و "شاه مازندران" دوباره تحت تعقیب قرار گرفت. حدود دو هفته پس از آن محمود طالبی در مخفیگاهش در یکی از روستاهای بابل توسط پلیس بازداشت و تحویل مقامات قضایی شد.
او تنها نبود و تعدادی از دوستان و نوچه هایش در کنارش بودند که آن ها هم بازداشت شدند.
محمود طالبی متولد سال 62 بود. او همچون بسیاری از نوجوانان مازندرانی راه خود را در کشتی پیگیری کرد. تحصیلاتش را تا مقطع دیپلم ادامه داد و پس از آن رها کرد. گویا او پیش از این به تیم ملی کشتی نیز دعوت شده اما به جایی نرسیده بود.
طالبی چندی پیش در گفت و گویی ماجرای انتشار ویدئو جنجالی خود را اینگونه شرح داد: «من برای ورزش به جویبار رفته بودم. به همراه دوستانم بعد از تمرینات بیرون آمده و میخواستیم به بابل برگردیم که سه نفر با دو موتور راه ما را سد کردند. یکی از آنها که تفنگ شکاری در دست داشت از موتور پیاده شده و لوله آن را به طرف من نشانه رفت. او در حالیکه حرفهای نامربوطی میزد مرا تهدید کرد و دستش را روی ماشه تفنگ فشار داد اما گلوله در لوله تفنگ گیر کرد و شلیک نشد. دوستانش با دیدن این صحنه پا به فرار گذاشتند و ما او را گرفتیم. وقتی او را به بابل آوردیم میخواستیم بفهمیم که چه کسی او را برای کشتن من اجیر کرده است.»
او درتوضیح این که چرا از ضرب و شتم آن فرد فیلم گرفته بود، گفت: «می خواستیم با ارسال این فیلم برای کسی که او را اجیر کرده بود او را بترسانیم اما این کار را نکردیم. شاید کسی از تلفن همراهم برداشته باشد. شاید یکی از کسانی که آن روز در آن خانه بودند فیلم را انتشار داده باشد.»
محمود طالبی پس از بازداشت با کیفرخواست "محاربه"از سوی دادستان روبه رو شد. کیفرخواستی که مجازات آن اعدام است. اما پرونده او از دادستانی بابل خارج و در اختیار دادستانی ساری قرار گرفت. دادستان ساری چنین جرایمی را متناسب با اتهام افساد فیالارض نشناخته بود.
از این رو با توجه به اینکه پرونده شاه مازندران دیگر در زیر مجموعه دادستان بابل قرار نداشت او از اتهام سنگین محاربه نجات یافت و جرایمش در قالب آدمربایی و رفتار خشن به همراه قدرتنمایی مجازی تحت رسیدگی قرارگرفت.
11 اردیبهشت سال 96 پس از بررسی پرونده محمود طالبی در دادگستری مازندران حکم او صادر شد. "شاه مازندران" به اعدام محکوم نشد، به گزارش خبرگزاری قوه قضائیه، او به 16 حبس محکوم شده بود.
براساس اعلام رسانه ها ساعت حدود سه بامداد 25 اردیبهشت 96 "شاه مازندران" در زندان متی کلا بابل دچار ایست قلبی و تنفسی شده و جانش را از دست داده است. گفته شده است علت مرگ این مجرم سابقه دار سکته قلبی است.
حسین غول و یک قتل در وسط خیابان
یکی از اراذل و اوباش سطح یک تهران، ملقب به حسین غول که رقیب عشقی دوستش را به ضرب گلوله کشته است، خود را قربانی رفیقبازی دانست و با ابراز پشیمانی از ارتکاب قتل، از افرادی که شرایط مشابه او را دارند خواست با خواندن مصاحبه او درس بگیرند.
حسین غول که از اراذل و اوباش سطح یک پایتخت است که در یک درگیری در شرق تهران با اسلحه اقدام به تیراندازی باعث مرگ یک جوان شد و پا به فرار گذاشت.
حسین غول در این درگیری به تنهایی با چند جوان دیگر درگیر شده بود که در پایان شروع به تیراندازی کرد و پس از قتل و زخمی کردن چند جوان در جلوی یک قصابی پا به فرار گذاشت.
حسین غول متاهل و صاحب دو فرزند است که پس از دستگیری می گوید به خاطر یک اشتباه زندگی خودم و خانواده ام را خراب کردم.
هلاکت ولی داد شه بخش شروری که قاتل 11 پلیس بود
مرد شروری که از سالها قبل به اتهام قتل 13نفر شامل 11نفر از مأموران پلیس و قتل 2نفر دیگر تحت تعقیب پلیس قرار گرفته بود در درگیری با مأموران از پای درآمد.
این شرور مسلح که ولیداد شهبخش نام داشت از سالها قبل شرارت هایش را در استانهای کرمان، سیستان و بلوچستان و خراسان جنوبی آغاز کرد. او در کار قاچاق موادمخدر بود و از اشرار بنام منطقه محسوب میشد. او سال 88 در جریان درگیری مسلحانه با ماموران، سرکرده باندی بود که 11نفر از مأموران را به شهادت رساندند. او و همدستانش از آن زمان تحت تعقیب پلیس قرار گرفتند. آنها اشرار مسلح منطقه بودند که هیچ ردی برای دستگیریشان وجود نداشت. اعضای این باند به صورت مسلحانه کاروانهای قاچاق موادمخدر را از مناطق سخت گذر عبور میدادند، بدون اینکه دست مأموران به آنها برسد.
تا مدتها هیچ ردی از ولیداد و همدستانش نبود تا اینکه جنایتی در استان سیستان و بلوچستان اتفاق افتاد که در جریان آن پدر و پسری به قتل رسیدند. سرنخهای بهدست آمده حاکی از آن بود که شرور خطرناک، ولیداد و همدستانش در این جنایت دست دارند. آنان بدون اینکه ردی از خود به جا بگذارند گریخته بودند.
تلاشهای همه جانبه برای به دام انداختن این شرور ادامه داشت تا اینکه مأموران قرارگاه تاکتیکی ابوذر در شرق کشور به اطلاعاتی درباره او دست یافتند. شواهد بهدست آمده نشان میداد که او در منطقه فهرج در استان کرمان رفتوآمد دارد. تحقیقات در این خصوص حدود 8ماه ادامه داشت تا اینکه مأموران به شواهد دقیقی رسیدند که نشان میداد این شرور تحت تعقیب و اعضای باندش قرار است یک محموله موادمخدر را از منطقه عبور دهند. در این شرایط بود که مأموران 17ساعت تمام به کمین نشستند تا اینکه کاروان حمل مواد که موتورسوار بودند وارد کمینگاه شدند. مأموران که برای هر حادثهای آماده بودند وقتی اشرار در تیررسشان قرار گرفتند شروع به تیراندازی کردند و یک درگیری تمام عیار بین مأموران و اشرار درگرفت. در این درگیری که چند ساعت به طول انجامید مأموران ولیداد و یکی از همدستانش را از پا در آوردند و توانستند 154کیلو تریاک از آنان کشف کنند.
ولی داد شه بخش سال۸۸ در کویر طبس در درگیری با نیروهای انتظامی خراسان جنوبی که برای دستگیری قاچاقچیان در حال انجام ماموریت بودند تعدادی از آنان را به بیرحمانهترین شکل به شهادت رسانده بود.
او در حمل و توزیع مسلحانه موادمخدر و انجام چندین فقره درگیری مسلحانه دیگر در کویر استان کرمان نیز دست داشت که سرانجام وی در درگیری با مأموران به هلاکت رسید که این موضوع از سوی اداره کل اطلاعات استان کرمان نیز تأیید شده است.
«جمال گراز» شرور معروف آبادان بازداشت شد
جمال گراز سارق به عنف و شرور سابقه دار معروف آبادانی که توسط پلیس اطلاعات و پلیس آگاهی تحت تعقیب بود دستگیر شد.
مأمورین تجسس کلانتری ۱۸ ذوالفقاری با کارهای اطلاعاتی و منابع مخبرین متوجه شدند شرور سابقه دار و فراری به نام جمال معروف به جمال گراز سرقتهای خانگی و سرقتهای به عنف را در سطح شهرستان صورت داده است که در این راستا مأموران با رصد اطلاعاتی مخفیگاه متهم را شناسایی و در اقدامی عافلگیرانه زمانی که متهم در مخفیگاهش در حال استراحت بود دستگیر شد.
رضا ملخ دستگیر شد
یکی از خطرناک ترین شرور های تهران معروف به رضا ملخ که مدتها از دست پلیس متواری بود، توسط پلیس تهران دستگیر شد.
رضا ملخ که یکی از شرور ترین و خطرناک ترین افراد تهران متولد سال 1361 که در محله جنوب شهر تهران به دنیا آمد از دوران نوجوانی به دلیل جرایم متعدد تحت تعقیب پلیس قرار گرفت.
البته رضا ملخ چندین مرتبه نیز توسط پلیس دستگیر و با تحمل چند سال حبس از زندان آزاد شد.
این جوان شرور که آخرین مرتبه در اواسط سال 91 از زندان آزاد شده بود اقدامات مجرمانه خود را آغاز کرد.
به دنبال این موضوع و پس از شکایت هموطنان تهرانی از این فرد مجددا دستور دستگیری رضا ملخ از سوی مقام قضایی ابلاغ شد.
پلیس تهران نیز با رصد دوربینهای امنیتی توانستند این فرد را در محدوده نارمک شناسایی و ردیابی کنند و ماموران کلانتری نارمک موظف شدند تا بلافاصله متهم را دستگیر کنند.
متهم با مشاهده ماموران در حالی که به حالت مستی در حین تردد بود به سمت شهروندان حمله ور شد و خودروی یکی از شهروندان را به طور کامل تخریب کرد.
پلیس در ادامه جهت مهار کردن این فرد روانی از گاز اشک آور استفاده نمود که متهم خشمگین تر شده و با در آوردن قمه 40 سانتی متری به سمت ماموران حمله ور شد.
ماموران وظیفه شناس انتظامی نیز برای حفظ جان خود با اسلحه کمری دو تیر به سمت این فرد شرور شلیک کرده که به پای چپ فرد شرور اصابت کرد.
این متهم دارای سوابقی نظیر شرارت باج گیری ، سرقت خودرو ، عربده کشی ، درگیری ، ضرب و شتم شهروندان ، مزاحمت ، اخلال در نظم عمومی و نزاع دسته جمعی داشته است که پرونده ی متهم با دهها شاکی خصوصی تشکیل و همچنان در حال بررسی است.
شروری که خواستار اعدام خودش است / من تغییر نمی کنم
شرور سابقهداری که حدود نیمی از عمر خود را در زندان بود، تنها چند هفته پس از آزادی از زندان به دلیل حمله به یکی از شهروندان و ضرب و شتم شدیدش با چاقو دستگیر شد.
تیر سال 98 پرونده رسیدگی به یک نزاع شدید از سوی یکی از اراذل و اوباش به ماموران پلیس امنیت عمومی تهران بزرگ ارجاع شد و در جریان آن تیمی ویژه از ماموران پلیس امنیت تحقیقات خود برای شناسایی و دستگیری عامل این نزاع را آغاز کردند.
بر اساس گزارشهای ثبت شده در پرونده، مردی در یکی از خیابانهای محله نعمتآباد در جنوب تهران مورد حمله دو سرنشین یک موتورسیکلت قرار گرفته و حدود 10 نقطه از بدنش دچار جراحت شدید با چاقو شده بود، به طوریکه خون زیادی از بدنش خارج شده و حدود یک هفته نیز در بیمارستان تحت مراقبهای ویژه قرار داشت. همچنین براساس گزارش کلانتری و براساس ادعای شاکی پس از ترخیص از بیمارستان نیز این شرور به در خانه شاکی حمله ور شده و اقدام به تیراندازی در مقابل خانه کرده و متواری شده بودند.
با اخذ این اطلاعات ماموران پلیس امنیت عمومی تهران بزرگ اقدام به بررسی سوابق متهم اصلی تحت تعقیب کرده و متوجه شدند که متهم به نام افشین، 28 ساله از اراذل و اوباش سطح یک منطقه نعمتآباد و دارای بیش از 10 فقره سابقه دستگیری و جمعا بیش از 13 سال سابقه حضور در زندان است و از زندان آزاد شده که دوباره دست به ارتکاب اقدامات مجرمانه زده است. همچنین مشخص شد که فرد تحت تعقیب دارای نسبت خانوادگی با شروری است که چندی پیش به اتهام آتشزدن کارتن خوابها بازداشت شده و اکنون در زندان به سر میبرد.
اقدامات ماموران برای شناسایی و دستگیری این فرد با هماهنگی مقام قضایی ادامه داشت تا اینکه سرنخهایی از محل اختفای متهم در یکی از استانهای مرکزی کشور به دست آمد و مشخص شد که این فرد در خانه یکی از آشنایشان پنهان شده است که با کسب این اطلاعات تیمی از ماموران پلیس امنیت برای دستگیری این فرد وارد عمل شده و موفق شدند که مرداد ماه سال گذشته این شرور خطرناک را دستگیر و به تهران منتقل کنند.
افشین متولد 1370 تا کلاس پنجم ابتدایی درس خوانده و می گوید قصد ازدواج ندارد و از 13 سالگی به کانون اصلا و تربیت رفته و هیچ وقت حوصله کار کردن و درس خواندن نداشته است.
افشین می گوید که من اگر آزاد شوم دوباره دستگیر می شوم بهتر از مرا بالا بکشند چون فکر نکنم تغییر کنم.
این شرور خطرناک روی بدنش جای چاقو و خودسوزی وجود دارد و ادعا می کند هزینه های زندگی و خوش گذرانی هایش را دوستانش می دهند
رکنا
منبع: ساعت24
کلیدواژه: ماموران پلیس امنیت زندان آزاد شد اراذل و اوباش شاه مازندران شرور خطرناک محمود طالبی وحید مرادی قدرت نمایی تحت تعقیب قرار گرفت توسط پلیس سابقه دار دستگیر شد هانی کرده ضرب و شتم منتشر شد استان ها حسین غول آزاد شده
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.saat24.news دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «ساعت24» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۲۹۸۷۶۷۵۷ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
جنایت زندان دولهتو + تصاویر | خود مشاهده کردم که آنان را جلوی کاروانهای عروسی سر میبریدند...
به گزارش همشهریآنلاین، امروز ۱۷ اردیبهشت چهل و سومین سالروز بمباران زندان دولهتو در نقطه صفر مرزی ایران و عراق در سال ۱۳۶۰ است.
به دنبال شکست نقشههای شوم و توطئههای حامیان غربی و عبری رژیم پهلوی و عقیم ماندن سیاستهای براندازانه دستنشاندگان و تهماندههایِ آنان در ایران، سران و امرای فراری رژیم پهلوی به جنایتکاران رژیم بعث عراق و حزب منحله دموکرات کردستان ایران که به آن سوی مرزهای ایران در استان کردستان عراق فرار کرده بودند، دست همکاری دادند و در مدیریت واحدهای نظامی، زندانها و شکنجهگاههای رژیم بعث عراق این منطقه سهیم شدند.
در غائله کردستان در منطقه غرب کشور، کومله و حزب منحله دموکرات کردستان اقدام به اسیر کردن و دزدیدن رزمندگان ایرانی و انتقال آنان به زندان دولهتو کردند و به غیرانسانیترین اصول و شیوهها با آنان رفتار میکردند تا به خیال خود از نظام جمهوری اسلامی ایران و مدافعانش انتقام بگیرند.
آنان که از بدو شروع جنگ تحمیلی علیه ایران اسلامی در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ در کنار اربابانشان، از تجاوزها و یورشهای غافلگیر کننده ارتش رژیم بعث به مناطق مسکونی استانهای مرزی ایران سر از پای نمیشناختند، انواع شکنجههای جسمی و روحی را روی اسیران جانبرکف بسیجی، سپاهی، ارتشی، سرباز، ژاندامری و پیشمرگهای مسلمان کُرد پیاده میکردند تا آتش عقدههای خود را فرو بنشانند.
نمونه این سفاکان بیرحم، عبدالله سرخه و سروان امیدی رییس زندان دولهتو و خواهرزاده عبدالرحمن قاسملو دبیرکل حزب منحله دموکرات کردستان ایران بودند.
سروان امیدی بازجویی، اعترافگیری و محاکمه رزمندگان جبهه حق علیه باطل و افرادی که در جریان ناآرامیهای کردستان توسط گروهکهای تروریستی کومله و دموکرات، دزدیده و اسیر میشدند را به شکنجهگران واحد قضایی حزب دموکرات کردستان که اکثرا از افسران فراری ارتش شاه بودند، سپرده بود.
او با مشورت و همراهی امرا و ارتشیان رژیم معدوم پهلوی به خصوص عبدالله سرخه و سرگرد ایرج سلطانی که تا ۲۷ ماه قبل خلبان مخصوص بالگرد اشرف پهلوی بود و اکنون مسؤول منطقه اشنویه در دفتر سیاسی حزب منحله دموکرات، جنایتهای بیحساب و کتاب بسیاری را در زندان دولهتو علیه اسرای شیعه، سنی و کرد برنامهریزی و اجرا کرد.
محدوده زندان دولهتو فاجعه زندانزندان دولهتو با ۸ اتاق و ظرفیت ۲۱۳ زندانی بین دو شهر سردشت - پیرانشهر در شمالغرب پیرانشهر بعد از روستاهای میرآباد و مزرعه به سمت مرز عراق در منطقه آلواتن ساخته شده بود و رزمندگانی ایرانی که به دست گروهکهای تروریستی کومله و دموکرات و سایر خرده گروهکهای وابسته دستگیر میشدند به این زندان منتقل میشدند.
براساس اسناد باقی مانده از دوران جنگ تحمیلی با اطلاع ارتش رژیم بعث عراق از عملیات مشترک ارتش و سپاه پاسداران برای آزادسازی منطقه کردستان ایران، جنگندههای رژیم بعث در هماهنگی کامل با نیروهای حزب دموکرات منحله ایران زندان دولهتو را بمباران کردند.
در شب حادثه ۲۰۰ نفر از اسرای ایرانی در این زندان زندانی بودند. همان شب از مقامات ارتش بعث دستور میرسد دست و پای زندانیان را غل و زنجیر کنند و زندانبانان و شکنجهگران از محدوده زندان که در منطقهای کوهستانی و صعبالعبور بود، دور شوند. مسوولان زندان نیز با نصب پارچههای سفید بر فراز زندان موقعیت آن را برای هواپیماها و هلیکوپترهای رژیم بعث مشخص کردند.
با خروج نیروهای مزدور از منطقه دو فروند میگ عراقی زندان و منطقه اطراف آن را بمباران کردند و تعداد زیادی از اسرای ایرانی را به شهادت رسانده و تعداد بیشتری را زخمی کردند. دقایقی بعد بالگردهای عراقی با حضور در آسمان منطقه، تیر خلاص را با شلیک راکتها و رگبار مسلسلها به زندانیان زخمی زدند.
براساس آمار از ۲۰۰ زندانی ایرانی زندان دولهتو ۵۵ نفر به شهادت رسیدند و ۵۵ نفر زخمی شدند و ۹۵ نفر هم سالم ماندند.
زندانیان به جامانده از این جنایت وضعیت وخیم اسرای ایرانی را اینگونه شرح کردند: «موقعیت داخلی زندان مشابه اصطبل اسب بود. این وضعیت علاوه بر شکنجه و بیگاری مستمر، نگهداری در سرمای شدید کوهستان، وضعیت بد اسکان و تغذیه و فقدان اولیهترین امکانات بهداشتی و درمانی بود.
غذای زندانیان شامل، تکهای نان و کاسهای آب و نخود پخته یا آب گوجه و بعضی مواقع هم گندم بود.»
تصویری از منطقه دولهتو که زندان حزب دموکرات کردستان ایران در آنجا بوده است خاطره اولداوود خاکپور مروستی معروف به صلواتی از زندانیان دولهتو در خاطرهای از نحوه زندانی شدنش در زندان دولهتو و وقایع آن، گفت: «نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران در روزهای آغازین خود به سر میبرد که غائله کردستان به راه افتاد. دشمنان نظام مقدس جمهوری اسلامی با حربه براندازی نظام توسط گروهکهای فرصتطلب سعی داشتند در کردستان جنگ داخلی به وجود آورند البته گروهک نهضت آزادی هم با شعار «خودمختاری برای کردستان و آزادی برای ایران» این آتش را دامن میزد.
بعد از انقلاب به عنوان نیروی جهادی مخابرات، به همراه مرحوم سید مهدی موسوی و شهید صدرالله نوری عازم کردستان شدیم.
این شهر پس از انقلاب مورد تاخت و تاز ضد انقلاب و نفوذیهای صهیونیست قرار گرفته بود و ما هم به همین دلیل در مخابرات کردستان به عنوان خدمتگزار جهادی در حیطه مخابرات مشغول شدیم. از تاریخ ۱۳ خرداد تا ۲۵ شهریور ۱۳۵۹ در کردستان بودم.
من در لحظه دستگیری ۲۶ سال داشتم. ۵ روز قبل از شروع جنگ تحمیلی ما به دست نیروهای ضد انقلاب دموکرات اسیر شدیم. آن روز من، موسوی و نوری رفته بودیم برای رسیدگی به مشکل دکل مخابراتی که نزدیک کامیاران منفجر شده بود. موقع برگشتن به فرودگاه سنندج بودیم که دموکراتها ما را با در ایستگاه بازرسی دستگیر کردند و حدود ۳۷ ماه در اسارات خود نگهداشتند.
ابتدای دستگیری بردنمان به زندان دولهتو که حدود ۲۰۰ نفر توسط ضد انقلاب در آنجا اسیر شده و نگهداری میشدند.
به محض دستگیری رادیو همان شب خبر اساراتمان توسط ضد انقلاب را اعلام کرد و خانواده من هم از همین طریق متوجه شده موضوع شدند. مادرم بعد از آزادی برایم تعریف کرد که «آن شب با شنیدن خبر اسارتت به خدا گفتم اگر اسارات تو برای اسلام لازمه، من راضی هستم و اگر آزادیت هم برای اسلام مفیده باز من راضی هستم.»
ضد انقلاب متشکل بود از دموکرات، به رهبری قاسملو، کومله به رهبری شیخ عزالدین حسینی و یکسری از گروهای دیگری مانند منافقین که به فراماسونری هم وصل بودند. آنها مجموعهای برای براندازی در شهرهای غربی ایران مثل کردستان، آذربایجان غربی و شمال کرمانشاه به راه انداخته بودند که با انجام کارهای ایذایی جریاناتی مانند اشغال منطقه و محاصره شهید چمران را پیش آوردند.
ضدانقلاب با اطلاعاتی که داشت و با توجه به اینکه انقلاب نوپای ما هم فاقد ارتش و سپاه بود توانست با استفاده از این موقعیت اعلام جنگ مسلحانه کند. هر نیرویی که به عنوان مدافع انقلاب وارد عرصه میشد با برخورد آنها مواجه بود. دموکراتها از اسرا به عنوان نیرویی که بتوانند علیه حکومت مرکزی فشار وارد کنند استفاده میکردند، حالا این افراد هر که میخواستند باشند. آنها میخواستند با فشار از دولت موقت برای خود امتیاز بگیرند. این گروهکها اسم کردستان را هم گذاشته بودند «کردستان بزرگ» یا به قول کردها «کردستان گوره».
شاخههای مختلفی از ضد انقلاب هم که در راس آنها سازمان سیا و ک. گ.ب روسیه بود، در کردستان حضور داشتند.
دولهتو روستایی از روستاهای کردستان است که در نقطه صفر مرزی در شمال غرب سردشت بین مرز ایران و عراق قرار دارد. این روستا با روستاهای آلواتان، میرآباد و مزرعه همسایه است و با عراق نیز مرز مشترک دارد. زندان دولهتو در همین روستا واقع بود، با یک چهار دیواری مشخص در کنار رودخانه و هشت اتاق و ۲۱۳ زندانی.
در حقیقت در این زندان معجونی از همه گروهها بود، از بچههای جهاد، سپاه، ارتش، بسیج، ژاندارمری، پیشمرگان مسلمان و همه نیروهای عادی و انقلابی مناطق غرب بودند که از همدان، کردستان، کرمانشاه، آذربایجان غربی و شرقی دستگیر شده بودند. اسرا با فرهنگها و دیدگاههای مختلفی بودند.
بسیاری از بچهها با همه مشکلاتی که بود تا آخر بر سر عقاید خویش ماندند اما به هر حال شرایط سخت زندان به برخی بیشتر فشار میآورد. شرایط به گونهای بود که در یک شبانه روز یک تکه نان و یک کاسه آب نخود به زندانیها میدادند. همچنین بیگاری هایی که از بچهها میکشیدند برای جمع آوری هیزم و روشن کردن آتش برای دیگ غذا و کتک زدنهایشان بسیار اذیت کننده بود. سختتر این بود که ما نه زیر نظر هلال احمر بودیم و نه صلیب سرخ جهانی و نه حکومت. ما با یک مشت افراد مزدور و بی چارهای طرف بودیم که خودشان هم نمیدانستند میخواهند با ما چه کنند.
در مقابل سختیهای زندان دولهتو شاید زندانهای «ابوغریب» و «گوانتانامو» هیچ باشد. به خاطر فشارهای زیاد، جا زدن بین بچهها به فراخور زمان و مکان بود. سختیهای زیاد زندان باعث میشد خیلیها به اصطلاح ببرند. البته اغلب این بریدنها در خفا بود و بچهها به محض اینکه حال روحیشان بهتر میشد دوباره بر اعتقادات خود میایستادند. اما آنهایی که زیر فشار و شکنجه کم میآوردند ممکن بود برای آزادی خودشان کارهایی خلاف شان خود و ما انجام دهند تا شاید گروههای مخالف زمینه فرارشان را فراهم کنند و یا لااقل کمتر اذیت شوند. عدهای از اسرا که مثلا سرباز بودند میگفتند برای حفظ جانمان هر کاری که بتوانیم باید انجام دهیم.
یکی از اسرای آنجا شهید «مهندس مهدی یزدان پناه» از بچههای اصفهان بود که مهندس کشاورزی بود. یزدانپناه به همراه چند نفر از دوستانش مانند مهندس اسلامی و الهی، مسؤول گروه ۷ نفره تقسیم اراضی در کردستان بودند که به اسارات گروه دموکرات در آمده بودند. مهندس یزدانپناه با ردههای بالای ضد انقلاب که برخورد میکرد با وجود جراحتی که داشت موضع خود را بسیار شفاف و روشن بیان میکرد. شهید یزدانپناه در زندان بچهها را هدایت میکرد و در زمانهای مختلف به بچهها میگفت که چه موضعی بگیرند در حقیقت ایشان بچهها را در زندان رهبری میکرد و استاد اخلاقمان هم شده بود.
آنجا فردی بود به نام «ایرج سلطانی» که به او میگفتند «امیر خلبان». سلطانی کسی بود که در کودتای نوژه حضور داشته و فراری بود. او کسی بود که مزدوری را به حد اعلای خودش رسانده بود و مسؤولیت داشت تا ارتشیهایی را که در زندان بودند تحریک کند. به آنها میگفت: «طولی نمیکشد که این نظام سرنگون میشود، شما خودتان را کنار بکشید.» بعضیها مثل او بودند اما برنامه مشخصی برای شستشوی مغزی نبود.
امثال امیر خلبان به مقدسات نظام فحاشی میکردند و موقع خواندن نماز اذیتمان میکردند. نمیگفتند نماز نخوانید ولی کسانی که نماز میخواندند را کتک زده و وادار به بیگاری میکردند. آنقدر به بچهها سخت میگرفتند که بچهها واکنش منفی نشان دهند. امیر خلبان در بمباران دولهتو شاخص بود، به عنوان کسی که مزدوران را راهنمایی میکرد.
اوایل اردیبهشت سال ۱۳۶۰ اوضاع سیاسی در کردستان مختل شده بود. چون کردها گروههای مختلفی بودند و همگی میجنگیدند، کم کم این سوال برای بعضی از گروهها پیش آمد که آنها چرا میجنگند؟ آیا این جنگ عراق علیه ایران است؟ یک جنگ خارجی است یا ایرانی؟ اگر میگفتند خارجی است که توجیهی برای مردم و آنهایی که آورده بودند و از آنها به عنوان جنگجو استفاده میکردند نداشتند، لذا باید به گونهای پاسخ این قبیل سوال آنها را میدادند.
از آن طرف نگهبانهای زندان و مامورین مختلفی که کارها را انجام میدادند از قبیل کسانی که مایحتاج زندان دولهتو را تامین میکردند، یا به داخل خاک عراق میرفتند و آذوقه میآوردند هم دیگر حوصله نداشتند، از طرفی هم، همه به دموکراتها میگفتند شما وابسته هستید. چندین عامل دست به دست هم داده بود تا دموکراتها به فکر تازهای بیفتند. همان روزهای اول اردیبهشت بود که چند فروند هواپیمای عراقی برای شناسایی به منطقه آمدند و زندان را شناسایی کردند، من به یاد دارم هواپیماهایی را که آمده بودند.
همان روزی که هواپیماهای عراقی برای شناسایی آمده بودند ساعت ۷ صبح بود. دیدم که امیر خلبان که چند نفری را هم کشته بود روی پشت بام زندان ایستاده و به آسمان نگاه میکند، انگار منتظر بود. آن روز در فضای باز زندان روی زمین چمن، من کنار شهید مهدی یزدانپناه نشسته بودم و داشتم با ایشان صحبت میکردم. ساعت ۱۱ شده بود، ناگهان سوت زدند و اعلام کردند که سریعا برویم داخل اتاقهایمان. در همان حال من دیدم که یک هواپیمای سفید فکر کنم سوخو ۲۳ یا ۲۵ بود وارد فضای ایران شده، هواپیما که وارد شد، کلا این قضایا پنج دقیقه هم طول نکشید که بلافاصله صدای غرش آنها بلند شد، آمدن هواپیما هم به این صورت بود که از خاک عراق آمد روی کوههای اطراف چرخی زد و آمد روی زندان. بعد هم آنچنان صدای مهیبی آمد که خیلی عجیب بود. آمد پایینتر و یک بمب انداخت آن سوی زندان، بعد هم بمبهای بعدیاش را همان حول و حوش ریخت و رفت. سپس هواپیمای دوم آمد، این هواپیما هم مثل همان اولی چهار بمب خود را ریخت روی طرف دیگر زندان و رفت.
جالب اینجا بود که موقع بمباران حتی نگهبانها هم رفته بودند و غیر از یک نگهبان که آن هم بر اثر ترکش، کمرش قطع شده بود هیچ نگهبانی حضور نداشت. یعنی نگهبانها هم در جریان این توطئه و همدستی دموکرات و رژیم بعثی بودند. فقط ما داخل زندان بودیم. هواپیمای اول دوباره برگشت، اما این بار بمب نریخت و فقط رگبار گلوله بود که بر محوطه زندان میبارید. یادم میآید وقتی همین هواپیما در مرتبه اول آمد و بمب ریخت، پنجره اتاق کنده شد و افتاد روی سر ما. بچه ها همگی فریاد الله اکبر سر میدادند.
کریم غفاری، مسئول آموزش و پرورش کامیاران مغزش از هم پاشیده بود و تا ساعت چهار بعدازظهر هم چون قلبش سالم بود زنده ماند. فقط خرناسه میکشید تا اینکه به شهادت رسید.
وحشتی سنگین بر سراسر زندان حاکم شده بود. همه آن قضایای مرگبار طی پنج دقیقه لعنتی به وقوع پیوسته بود. همه چیز به هم ریخته بود، اتاقها ویران شده بودند. ۵۵ نفر شهید و ۵۵ نفر زخمی نتیجه همان پنج دقیقه بود. البته حدود ۹۰ نفر هم سالم بودیم.
در آن لحظات هیچ اندیشهای جز کمک به بچههای شهید و زخمی در مخیلهمان نمیگذشت. هیچ کس توان نداشت در آن لحظات از زندان بگریزد. در حال جمعآوری شهدا و زخمیها بودیم که دیدیم دو سه فروند هلیکوپتر از آسمان عراق به طرفمان میآید، هلیکوپترهای سیاه و توپدار که هیبت و شکل خاصی داشتند و شروع کردند به شلیک رگبار. وقتی اینگونه شد ما دوباره محوطه را ترک کردیم و به اطراف گریختیم. هلیکوپترها کارشان را که انجام دادند دو سه چرخی زدند و چون هیچ سر و صدایی نبود. ما سالمها همگی لابهلای درختها پنهان بودیم، آنها منطقه را ترک کردند.
پیکر شهدا و زخمیها را آوردیم کنار رودخانه، یادم میآید که سربازی هم در میان بچهها در حال شهادت بود، از کمر به پایین نداشت، من ناگهان خواهر زاده قاسملوی معدوم (سروان امید) را دیدم که در حال پایین آمدن از جنگل بود و به سمت ما میآمد. وقتی او به ما رسید این سرباز که چیزی به شهادتش نمانده بود فریاد میزد: ای خائن! من سرباز خمینی(ره) هستم، بیا مرا بکش، من از مرگ نمیترسم، من شجاعتم را از خمینی(ره) آموختهام. خیلی فریاد زد، آنقدر با فریاد این جملات را گفت که سروان امید هم فریاد زد، منم سرباز خمینی(ره) هستم. یعنی میخواست اینگونه خودش را نشان دهد. مضمونش این بود.
بچههای دیگر مثل سروان ایلامی، شهید کاشانی، شهید نصیری و شهید اصغر مشکی که از بچههای جهاد بود بین شهدا دیده میشدند. دموکراتها با مرکز حزبشان تماس گرفتند و دستور داده شد همه شهدا و مجروحین را تحویل ارتش بدهند، چون بحث بنیصدر خائن در ارتش مطرح بود و این دموکراتها به ارتش رو میآوردند.
ساعت نزدیک ۱۲:۳۰ ظهر بود، شهید یزدانپناه چون از لحاظ موقعیت روحی روانی بر زندان غلبه داشت، رو به من کرد و گفت: «داوود، همه بچههایی را که زنده ماندهاند صدا کن». من همه را جمع کردم، شهید یزدانپناه رو به بچهها کرد و گفت: «همه شما در این لحظه آمرزیده شدهاید.» ایشان معتقد بود با توجه به آن همه بلایا که در غربت اسارت نصیب بچهها شده، همه آمرزیده شدهاند.
همان موقع دموکراتها تماس گرفته بودند با روستایی به نام «داوودآباد» و شبانه ما را روانه آنجا کردند. آن روستا مسجدی داشت که زندان ما شد. روز بعد ما نود نفر را دوباره به «دولهتو» بازگرداندند تا آوارها را زیر و رو کنیم و بقیه شهدا را هم بیرون بیاوریم. این کار چند روز ادامه داشت و بالاخره چند نفر از شهدا را از جمله شهید مشکی پیدا کردند. دوباره فشارها ادامه یافت. چند روز بعد خبرنگار منافقین از نشریه مجاهد و خبرنگار روزنامه بنیصدر خائن وارد آن زندان شدند و با بچهها مصاحبه میکردند. مصاحبهها هم نوعاً به این صورت بود که از هم میپرسیدند، «شما فکر میکنید این ماجرا تقصیر کیست!؟ میخواستن جمهوری اسلامی را مقصر جلوه دهند.
حدود ۲۰ روز در آن مسجد زندانی بودیم سپس ما را به «گردنه» بردند که مکانی برای قاطرها بود. مدتی هم آنجا بودیم. سپس در پاییز ۱۳۶۰ ما را به زندان مرکزی «آلواتان» منتقل کردند که نزدیک سردشت و دو کیلومتری مرز ایران و عراق بود.
تا ۱۸ شهریور سال ۱۳۶۱ آنجا بودیم که بچههای ما در جبهه عملیات کردند. شهید ناصر کاظمی و شهید بروجردی آن عملیات را رهبری میکردند. عملیات پاکسازی بود. به همین دلیل دوباره ما را از آنجا بردند چون اگر میماندیم رزمندگان ایرانی آزادمان میکردند. دموکراتها ما را انداختند داخل اتاق که من نتوانستم روی پا بمانم. حس میکردم روی فنر ایستادهام. شهید یزدانپناه کمک کرد و دو سه ساعت هم در حالت نیمه هوشیاری بودیم تا آن شرایط گذشت. یک اعدام مصنوعی هم داشتند، که ما را چشم بسته به درخت بستند و لوله تفنگ را هم گذاشتند کنار صورتمان و چند خشاب خالی کردند.
واقعا آن نیم ساعت کذایی یعنی از لحظه حمله هواپیماها تا آن لحظهای که دیگر هلیکوپترها هم رفتند و ما میخواستیم بچهها را سر و سامان بدهیم قیامت را به چشم دیدیم. بنده حتی همین حالا هم وقتی میخواهم استراحت کنم و به خواب بروم همان ابتدای خوابیدن به صورت ناگهانی از زمین میپرم بالا، هنوز تشنج آن روز را در خودم حس میکنم.»
زندان دولهتو بعد از بمبارانخاطره دوم
محمود صلاحی از رزمندگان دفاع مقدس هم در کتاب خاطراتش از این جنایت نوشت: «رژیم بعث عراق شکنجههای عجیب و غریبی انجام میداد که بارزترین آن در زندان دولهتو اتفاق افتاد. رژیم بعث عراق تحت حمایت نظامی سایر کشورهای مزدور علاوه بر حمایتهای نظامی در انجام بسیاری از جنایتهای غیرانسانی آنها دخالت داشت.
رژیم بعث همانگونه که انواع روشهای بازجویی و شکنجه را آموزش میداد در به شهادت رساندن تعداد زیادی از اسرای رزمنده نیز نقش داشت به طوری که در مواردی خود مشاهده کردم که گوش رزمنده را در عملیات بریده یا انگشتانش را قطع میکردند یا آنان را جلوی کاروانهای عروسی، سر میبریدند.
پایان خوب و آسان در این زندان به معنی عفو یا آزادی نبود بلکه پایانی بود که به اعدام ختم میشد. این یکی از برنامههای مداوم زندان دولهتو بود که هر شب تعدادی از اسرا را به شهادت میرساندند.»
منابع:
داوود خاکپور مروستی، مصاحبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۰، خبرگزاری فارس
کتاب خطرات دکتر محمود صلاحی، انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی
کد خبر 849611 منبع: ایسنا برچسبها عراق - صدام دفاع مقدس خبر ویژه استان آذربایجان غربی ایران و عراق استان کردستان